آرشیو وبلاگ
-
▼
2011
(35)
-
▼
ژوئیهٔ
(12)
- رضا بیک ایمانوردی، راننده ای که هنرپیشه شد و هنرپی...
- سینما مرده است یا سینمای ژان لوک گدار؟
- رابرت دنیرو هنرمندی برای تمام نقشها
- مروری بر زندگی و آثار راینر ورنر فاسبیندر، فیلمساز...
- سینما، سینماست!
- زندگینامه کن لوچ
- نگاهی فشرده به فیلم ِ «در سالی با سیزده ماه» ، اثر...
- نگاهی به زندگی و آثار راینر ورنر فاسبیندر
- فاکوندو کابرال خواننده فولکلور آمریکای لاتین کشته شد
- سِر چارلز اسپنسر چاپلین
- اینجا که منم ، آنجا که تویی
- ادیت پیاف زنی از تبار زنان عصیانگر!
-
▼
ژوئیهٔ
(12)
دنبال کننده ها
با پشتیبانی Blogger.
سینما، سینماست!
از نظر کِن لوچ، کارگردان سرشناس بریتانیایی، سینما با گریفیث آغاز میشود. البتّه بماند که از نظر ایشان سینما با کیارستمی هم به اتمام میرسد. چرا که فعلاً به آغاز سینما کار داریم و نه پایان آن. باید گفت که نظر آقای لوچ اگر کاملاً درست نباشد، تقریباً به حقیقت نزدیک است.
دیوید دبلیو گریفیث، این کارگردان اصالتاً بریتانیایی هالیوود که والدینش از ولز به ایالات متّحده آمریکا مهاجرت کردند، نقش عمدهای در شکلدهی سینما داشت تا جایی که به عقیده صاحبنظران، گریفیث نخستین فیلم بلند تاریخ سینمای آمریکا را ساخت؛ یعنی تولّد یک ملّت. با این حساب میتوان فیلم تولّد یک ملّت را تولّد فیلم بلند دانست، اما سینما پیشتر از این متولد شده بود.
گرچه پیشینه ساخت تصاویر متحرک به سالها قبلتر از سال 1895 برمیگردد و در این میان دستاوردهای افرادی همچون ادوارد مویبریج در سال 1878، لوئیس پرینس در سال 1888و ویلیام گرین در سال 1989، تاثیر بسزایی در ظهور پدیدهای به نام فیلمبرداری گذاشت؛ اما این ادیسون بود که با همکاری دستیارش کندی لری دیکسون، دستگاهی با نام کینتوسکوپ را تولید کرد تا اولین دوربین فیلمبرداری با عملکرد مناسب روانه بازار شود. البته هدف ادیسون از تولید این دستگاه بیشتر جذب مشتری و تبلیغ برای دستگاه محبوبش یعنی گرامافون بود.
این برادران لومیر بودند که با تقلید از روی کینتوسکوپ و بازسازی آن، دستگاهی به نام سینماتوگراف را پدید آوردند که این نام تا به امروز روی دوربینهای فیلمبرداری مانده است. لوئی و آگوست لومیر با پخش فیلمهای کوتاهی برای انظار عمومی در کافهای در شهر پاریس، جدیترین گام را برای تولد سینما برداشته و نظر جهانیان را به این پدیده نوظهور جلب کردند. در واقع سینما فعالیت رسمی خود را با این نمایش عمومی آغاز کرد. امّا سینماتوگرافی از همان ابتدا دو بُعد داشته است. بُعدی فیزیکی یا جسمانی و بُعد دیگر روحانی. در واقع هم به تکنیک و تکنولوژی و ریزهکاریهای فنّی محتاج است و هم به ظریفکاریهای ادبی و هنری.
وقتی دوربین ادیسون، در دست برادران لومیر قرار گرفت، آنها به عنوان نخستین فیلمسازان تاریخ بشریت، اقدام به فیلمبرداری از مسائل ساده و روزمره کردند. برخی از فیلمهای لوئی و آگوست لومير، نامهایی نظیر غذا دادن به بچه یا خروج کارگران از کارخانه دارند! در مجموع جدیدترین فیلمهایی که برادران لومیر ساختند، به استثنای فیلم لومیر که چند سال پس از مرگ آخرین برادر پخش شد، متعلق به 1901 است!
بعد از لومیرها، سینما در آمریکا به شکل فیلمهای کوتاه پا گرفت. کارگردانانی نظیر ژرژ ملیس فرانسوی و پس از او ادوین اس. پورتر سینما را کمکم شکل دادند. گرچه پورتر با فیلمهای خود، نظیر سرقت بزرگ قطار فرم داستانگویی سینما را تعریف کرد، امّا باز هم فیلمهای آن روز سینمای دنیا، همچون داستانهای کوتاه ادبیات بودند و سینمای دنیا راه داشت تا یک رمان چندصد صفحهای به مخاطبان خود عرضه کند. با ورود گریفیث به فیلمسازی، علاوه بر اینکه خود، فنّ کارگردانی را متحوّل کرد، به بال و پر گرفتن بازیگری نیز کمک شایانی داشت، چرا که اسطورههایی نظیر چارلی چاپلین و مری پیکفورد را دریافت و از آنان در سینما استفاده کرد.
چندی پس از گریفیث، آیزنشتاین و داوژنکو از معدود سینماگران روس، وارد عرصه شدند و هر یک به نحوی سینما را متحوّل کردند. شاید ماندگارترین اثر را رزمناو پوتمکین، این فیلم تبلیغاتی کمونیستی، بر سینما گذاشت. رزمناو پوتمکین و پلّکان ادسایش، تعریفی نوین از تدوین ارائه دادند، تعریفی که سینما را برای همیشه متحوّل کرد. چند سال بعد، سینمای اروپا هم ترقّی شایانی داشت. برای مثال فریتز لانگ در آلمان، فیلم M را در سال 1931 ساخت. البتّه صنعت فیلمسازی آلمان پیش از این فیلمهای اثرگذار دیگری نیز به خود دیده بود. متروپولیس، شاهکار جاویدان فریتز لانگ و یا نوسفراتو، سمفونی وحشت به کارگردانی اف. دبلیو. مارناو یا دکتر مابوزهی قمارباز باز هم به کارگردانی لانگ، از این آثار محسوب میشوند.
با ورود صدا به سینما و همینطور با تحوّلات گستردهی سیاسی و بینالمللی که در دهه سی رخ داد، این هنر-صنعت نیز به طور کلّی دگرگون شد. در آلمان با قدرت گرفتن آدولف هیتلر و حزب نازی سینما به سینمایی تبلیغاتی تبدیل شد و شخص فریتز لانگ به آمریکا گریخت. در این زمان شخصی همچون لنی ریفنشتال خوش درخشید و با ساختن آثاری مثل پیروزی اراده به تبلیغ ایدههای حزب و ساختن تصویری اسطورهای از شخص هیتلر بسیار مؤثّر بود. هرچند ماشین تبلیغاتی آلمان نازی، بسیار بسیار گستردهتر از شخص ریفنشتال بود و زیر نظر دکتر پاول ژوزف گوبلز وزیر تبلیغات دولت به فعّالیت میپرداخت.
درست در زمانی که ریفنشتال در اروپای مرکزی برای هیتلر فیلمهایی خوشآیند دیکتاتور میساخت، در آن سوی کوههای اورال نیز اینچنین بود. سیستم تبلیغاتی رژیم اتّحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سخت گرم و مشغول ساختن پروپاگاندایی خویش بود تا هر چه بیشتر چهرهی استالین را به خلق روس نشان دهد و او را بیش از پیش محبوب سازد. سینمای اغلب تبلیغاتی شوروی که در دهه بیست، رزمناو پوتمکین را تولید کرده بود، در دهه سی، فیلمهایی نظیر لنین در اکتبر را بیرون داد. در این فیلم، ژوزف استالین در شب پیروزی انقلاب اکتبر، در کنار ولادیمیر لنین و در کاخ کرملین نشان داده شد، در حالی که در حقیقت، استالین احتمالاً آن شب را در خانهی یکی از دوستانش در حال خوردن شام بوده است! این سیر فیلمهای تبلیغاتی درباره شخص استالین ادامه یافت و در دههی 40 و 50، تا پیش از مرگ وی در سال 1959، فیلمهای زیادی در مدح رفیق کبیر استالین ساخته شد. فیلمهایی که اغلب بازیگر نقش استالین در آن میخائیل جلوانی بود.
به جز این دو غولِ سیاسی که یکی پایههای خود را سالها تثبیت کرده بود و دیگری در حال دواندن ریشه در همه چیز بود، در آن سوی اقیانوس، در هالیوود، کسی فیلم تبلیغاتی در مدح شخص خاصّی نمیساخت. ایتالیاییهای مهاجرت کرده در بندر بزرگ نیویورک خانوادههای مافیایی تشکیل دادند و جنایات سازمانیافته اندک اندک پا گرفت. در شیکاگو، قلب تپندهی اقتصاد آمریکا و آخرین کورسوی امید آن، اوضاع از قرار دیگری بود. شهر به علّت داشتن کارخانجات و صنایع قوی، همچون جزیرهای زنده در دریای مرده اقتصاد آمریکا به سر میبرد. امّا این وضع در کنار رکود خارج از شیکاگو و همینطور قانون منع مشروبات الکلی، باعث شد غولی تبهکار پا به عرصه بنهد؛ آل کاپون.
کاپون سرآمد گنگسترهای دهه سی ایالات متّحده است. افزایش جنایات سازمانیافته و از پیش طرّاحی شده در سطح جامعه آمریکا باعث شد تا فیلمسازان به صرافت ساختن آثاری درباره این افراد بیفتند. اینگونه شد که ژانر تبهکاری که پیش از این ادوین اس. پورتر با سرقت بزرگ قطارش به گونهای آن را شکل داده بود، جانی تازه بگیرد و با هیبتی جدید وارد میدان سینما شود. از نخستین فیلمهای این ژانر میتوان به سزار کوچک ساختهی مروین لیروی و محصول 1931 و دشمنان ملّت اثر ویلیام اِی. ولمن محصول همان سال اشاره کرد. همچنین میتوان به صورتزخمی ساختهی هاوارد هاکس و محصول 1932 پرداخت که در ابتدای آن، هاکس صراحتاً از مردم و دولت خواستار مواجهه و مقابله با تبهکاران میشود.
به جز این دو غولِ سیاسی که یکی پایههای خود را سالها تثبیت کرده بود و دیگری در حال دواندن ریشه در همه چیز بود، در آن سوی اقیانوس، در هالیوود، کسی فیلم تبلیغاتی در مدح شخص خاصّی نمیساخت. ایتالیاییهای مهاجرت کرده در بندر بزرگ نیویورک خانوادههای مافیایی تشکیل دادند و جنایات سازمانیافته اندک اندک پا گرفت. در شیکاگو، قلب تپندهی اقتصاد آمریکا و آخرین کورسوی امید آن، اوضاع از قرار دیگری بود. شهر به علّت داشتن کارخانجات و صنایع قوی، همچون جزیرهای زنده در دریای مرده اقتصاد آمریکا به سر میبرد. امّا این وضع در کنار رکود خارج از شیکاگو و همینطور قانون منع مشروبات الکلی، باعث شد غولی تبهکار پا به عرصه بنهد؛ آل کاپون.
کاپون سرآمد گنگسترهای دهه سی ایالات متّحده است. افزایش جنایات سازمانیافته و از پیش طرّاحی شده در سطح جامعه آمریکا باعث شد تا فیلمسازان به صرافت ساختن آثاری درباره این افراد بیفتند. اینگونه شد که ژانر تبهکاری که پیش از این ادوین اس. پورتر با سرقت بزرگ قطارش به گونهای آن را شکل داده بود، جانی تازه بگیرد و با هیبتی جدید وارد میدان سینما شود. از نخستین فیلمهای این ژانر میتوان به سزار کوچک ساختهی مروین لیروی و محصول 1931 و دشمنان ملّت اثر ویلیام اِی. ولمن محصول همان سال اشاره کرد. همچنین میتوان به صورتزخمی ساختهی هاوارد هاکس و محصول 1932 پرداخت که در ابتدای آن، هاکس صراحتاً از مردم و دولت خواستار مواجهه و مقابله با تبهکاران میشود.
در سالهای بعدی دهه سی، سینمای آمریکا در تمام ابعاد رشد داشت. هم در کمدی شاهکارهای چاپلین بودند و هم در ژانر جنگی، فیلمهایی نظیر در جبههی غرب خبری نیست تولید شده بود. هرچند در جبهه غرب خبری نیست، خود یک فیلم شاخص است، امّا سینمای جنگ نیز اندک اندک و با محوریت جنگ نخست جهانی شکل گرفت.
کسی که تقریباً کارگردان را از صحنه فیلمها بیرون انداخته بود و خود کارگردانی میکرد، تهیهکنندهای بود با نام دیوید او. سلزنیک! سلزنیک را شاید بتوان گریفیث دهه سی خواند! با تهیهکنندگی آثاری چون کینگ کنگ و بر باد رفته، سلزنیک پدرخوانده سینمای دهه سی است! البتّه در این دوران اشخاصی نظیر لویی مایر نیز نقش بسزایی در پیشبرد صنعت سینما و چرخاندن چرخهای این غول عظیم داشتند، امّا چهرهی یک این دوره، قطعاً سلزنیک است! ژولس داسین سازندهی آثاری همچون شهر برهنه و شب و شهر درباره سلزنیک خاطرهای به این مضمون دارد؛ روزی سلزنیک پس از ساخت و پخش بر باد رفته و موفقیت عظیم فیلم، به داسین پیشنهادی درباره کارگردانی فیلم بعد میدهد. داسین که در آن زمان کارگردانی تازهکار و جوان بوده، به سلزنیک میگوید که توانایی کارگردانی اثر بعدی او را ندارد و ممکن است آن را خراب کند. سلزنیک اصرار میورزد و داسین رد میکند. در نهایت سلزنیک که عصبانی شده، در پاسخ به پرسش داسین مبنی بر اینکه چرا میخواهد او اثرش را کارگردانی کند، با لحنی تند میگوید: گوش کن جوون، تنها دلیل من برای اینکه این کارو به تو پیشنهاد میدم، اینه که به فلمینگ (کارگردان بر باد رفته) ثابت کنم موفقیت یه فیلم به تهیهکنندهاش ربط داره نه کارگردانش!
سال پایانی دهه سی، 1939، سالی جالب هم برای سینما و هم برای دنیا بود. برای سینما جالب چرا که دو اثر تا به امروز شاهکار سینما، بر باد رفته و جادوگر شهر از در آن سال ساخته شدند و هم جالب برای دنیا چرا که نازیها بالهای شاهینشان را بر فراز لهستان گشودند و به آن هجوم برده، جنگ دوم جهانی را آغاز کردند.
گرچه سینما راه درازی را پشت سر گذاشته است، امّا تا رسیدن به این مرتبه، تلاشهایی بیدریغ و قربانیهایی ارزشمند گرفته است. از انگشتان هارولد لوید تا چشم شخصی که میخواست مسئلهای را درباره فیلم امتحان کند. کسی که کور شد، امّا دست از سینما نکشید. سینما، هنری است ساخته دست بشر و پروردهی او. هنری که به زعم فدریکو فلینی، مثل یک مسئله ریاضی دقیق است و هیچ چیز احساسی ندارد. تعریف استنلی کوبریک گویا با تعریف فلینی از این هنر متفاوت است. آرتور سیکلارک تعریف میکند که وقتی کوبریک از او برای نوشتن فیلمنامهی 2001: یک ادیسهی فضایی دعوت کرد، او به منزل کوبریک رفته است و گفته: خب، حالا باید درباره چه بنویسیم؟! کوبریک از او دعوت کرده است که بنشینند و فیلم ببیند. بعد از فیلم هم کمی درباره آن صحبت کردهاند. صبح روز بعد وقتی بیدار شدهاند به پیادهروی رفتهاند و هنگام بازگشت، باز تعدادی فیلم دیدهاند و باز خواب! سینما این است. به نظر یکی از جاویدترین کارگردانان آن، همچون مسئلهای ریاضی دقیق و به زعم دیگری، ساده و غیرپیچیده است. سینما، این است. سینما، سینماست!
کسی که تقریباً کارگردان را از صحنه فیلمها بیرون انداخته بود و خود کارگردانی میکرد، تهیهکنندهای بود با نام دیوید او. سلزنیک! سلزنیک را شاید بتوان گریفیث دهه سی خواند! با تهیهکنندگی آثاری چون کینگ کنگ و بر باد رفته، سلزنیک پدرخوانده سینمای دهه سی است! البتّه در این دوران اشخاصی نظیر لویی مایر نیز نقش بسزایی در پیشبرد صنعت سینما و چرخاندن چرخهای این غول عظیم داشتند، امّا چهرهی یک این دوره، قطعاً سلزنیک است! ژولس داسین سازندهی آثاری همچون شهر برهنه و شب و شهر درباره سلزنیک خاطرهای به این مضمون دارد؛ روزی سلزنیک پس از ساخت و پخش بر باد رفته و موفقیت عظیم فیلم، به داسین پیشنهادی درباره کارگردانی فیلم بعد میدهد. داسین که در آن زمان کارگردانی تازهکار و جوان بوده، به سلزنیک میگوید که توانایی کارگردانی اثر بعدی او را ندارد و ممکن است آن را خراب کند. سلزنیک اصرار میورزد و داسین رد میکند. در نهایت سلزنیک که عصبانی شده، در پاسخ به پرسش داسین مبنی بر اینکه چرا میخواهد او اثرش را کارگردانی کند، با لحنی تند میگوید: گوش کن جوون، تنها دلیل من برای اینکه این کارو به تو پیشنهاد میدم، اینه که به فلمینگ (کارگردان بر باد رفته) ثابت کنم موفقیت یه فیلم به تهیهکنندهاش ربط داره نه کارگردانش!
سال پایانی دهه سی، 1939، سالی جالب هم برای سینما و هم برای دنیا بود. برای سینما جالب چرا که دو اثر تا به امروز شاهکار سینما، بر باد رفته و جادوگر شهر از در آن سال ساخته شدند و هم جالب برای دنیا چرا که نازیها بالهای شاهینشان را بر فراز لهستان گشودند و به آن هجوم برده، جنگ دوم جهانی را آغاز کردند.
گرچه سینما راه درازی را پشت سر گذاشته است، امّا تا رسیدن به این مرتبه، تلاشهایی بیدریغ و قربانیهایی ارزشمند گرفته است. از انگشتان هارولد لوید تا چشم شخصی که میخواست مسئلهای را درباره فیلم امتحان کند. کسی که کور شد، امّا دست از سینما نکشید. سینما، هنری است ساخته دست بشر و پروردهی او. هنری که به زعم فدریکو فلینی، مثل یک مسئله ریاضی دقیق است و هیچ چیز احساسی ندارد. تعریف استنلی کوبریک گویا با تعریف فلینی از این هنر متفاوت است. آرتور سیکلارک تعریف میکند که وقتی کوبریک از او برای نوشتن فیلمنامهی 2001: یک ادیسهی فضایی دعوت کرد، او به منزل کوبریک رفته است و گفته: خب، حالا باید درباره چه بنویسیم؟! کوبریک از او دعوت کرده است که بنشینند و فیلم ببیند. بعد از فیلم هم کمی درباره آن صحبت کردهاند. صبح روز بعد وقتی بیدار شدهاند به پیادهروی رفتهاند و هنگام بازگشت، باز تعدادی فیلم دیدهاند و باز خواب! سینما این است. به نظر یکی از جاویدترین کارگردانان آن، همچون مسئلهای ریاضی دقیق و به زعم دیگری، ساده و غیرپیچیده است. سینما، این است. سینما، سینماست!
درباره من
- صدرالدین تام
- I was born and raised in Iran. After being imprisoned as a political prisoner, I fled Iran, and seek refuge in Sweden in 1984, and started my new life in exile as a movie director.
آرشیو
- 2012 (3)
-
2011
(35)
- دسامبر(3)
- نوامبر(5)
- اکتبر(4)
- سپتامبر(5)
- اوت(6)
-
ژوئیهٔ(12)
- رضا بیک ایمانوردی، راننده ای که هنرپیشه شد و هنرپی...
- سینما مرده است یا سینمای ژان لوک گدار؟
- رابرت دنیرو هنرمندی برای تمام نقشها
- مروری بر زندگی و آثار راینر ورنر فاسبیندر، فیلمساز...
- سینما، سینماست!
- زندگینامه کن لوچ
- نگاهی فشرده به فیلم ِ «در سالی با سیزده ماه» ، اثر...
- نگاهی به زندگی و آثار راینر ورنر فاسبیندر
- فاکوندو کابرال خواننده فولکلور آمریکای لاتین کشته شد
- سِر چارلز اسپنسر چاپلین
- اینجا که منم ، آنجا که تویی
- ادیت پیاف زنی از تبار زنان عصیانگر!